A+ R A-

تبلیغات

رجیران

مطالب

حسن حبیبی

حسن حبیبی

* جاودانه ها : عالیجناب حسن حبیبی و زنده یاد عزیز اصلی  ...............     امجدیه - اردیبهشت ۱۳۶۵

=============================

 

( قسمت اول )

 

  * ماشا الله حسن آقا .... !!!

   نوجوانی بودم که در یک روز بهار سال ۶۵ و به رسم  هر شنبه عصر ,  یک مجله ورزشی  از کیوسک مطبوعاتی خریداری کردم و بسرعت محو عکسها و مطالب ان شده بودم که نظرم  به یک مطلب چند سطری  , جلب شد . مضمونش چنین بود :  چهارشنبه  یک مسابقه دوستانه , ما بین پیشکسوتان فوتبال برگزار میشود .  این نخستین بار بود که  به واژه ی  پیشکسوت برخوردم . در ادامه متن نیز , به تعدادی نام  اشاره شده بود .( شاید ۴۰ نفر ) ...... با دقت که نگاه کردم , جز دو سه نفرشان که همچنان در فوتبال باشگاهی مشغول  بودند , نامها برایم نا شناس بود .....

 بهر شکلی بود,  چهارشنبه خود را به امجدیه رساندم تا ببینم که پیشکسوتان چه کسانی هستند . در آن روز گرم  بهار , راس ساعت ۲ یا ۳ بعد از ظهر رسیدم امجدیه  و برای اولین بار , ازدهام پر شور یک جمعیت فوتبالی را دیدم ....و بایستی اقرار کنم که محو و حیران ان شده بودم  . ان روز   بیش از بیست هزار عاشق واقعی  , آمده بودند تا از کسانی تقدیر کنند که سالیان متمادی  با انها خاطره داشتند , ولی در میان ان جمعیت  , من شاید  تنها کسی بودم که  هیچ خاطره ای با انها نداشتم !! ... پس در آن لحظه ها " حیران و  متعجب " تنها نظاره گر احساسات سایرین بودم  .

  سپس بازیکنان در دو خط , وارد زمین شدند   ... پیراهن  یک تیم سبز و دیگری سفید بود و خوشبختانه آنجا که ما نشسته بودیم ,  به محل ورود و خروج بازیکنان ,   نزدیک بود . بنابر این چهره ها را اغلب بوضوح میدیدم .... بر خلاف من , شخصی که کنارم بود , یک یک بازیکنان را به اسم میشناخت و هر چند لحظه  , نام یکی را صدا میزد  . بازی اما شروع شد و پس از سه ربع ساعت  نیمه نخست  پایان یافت .  بازیکنان برای بازگشت به رختکن به سمت ما امدند  شاید ۲۰ متر با ما فاصله داشتند و من مجدد  چهره ها را نظاره میکردم .

 نخستین بازیکن که  بسمت ما آمد , تماشاگر بغل دستی ام که بوضوح تن صدایش  بلند و رسا بود   صدا زد : ماشا الله به حسن آقا !!! .... و اون بازیکن که بنظر می آمد نامش حسن  باشه با چهره ای جدی , بنشانه ی قدرشناسی دستش را بسوی ما بلند کرد .... همین موقع , همه ی انهایی که در سمت ما نشسته بودند دست زنان با یکدیگر  خواندند  حسن .. حبیبی ........ حسن .. حبیبی ...... این نخستین بار بود که نامش را میشنیدم و با خودم گفتم حتما باید بازیکن خیلی خوبی بوده  باشد که اینقدر مورد احترام و توجه  قرار دارد  ...

 همون موقع یکی گفت : ببین ۲۰ ساله که مدام دارم میام فوتبال می بینم  , تا حالا بازیکن به خوبی حسن آقا ندیدم . اشتباه تو کارش  نداره , اهل نمایش و اینجور حرفها هم که , اصلا نیست .... ساده و مفید بازی میکنه , درست مثل یک مدافع وسط اروپایی .......  

 

حسن حبیبی و عزیز اصلی

* عالیجناب حسن حبیبی و زنده یاد عزیز اصلی ......... جام ملتهای اسیا ۱۹۶۸ ( امجدیه اردیبهشت ۱۳۴۷ )  - دقیقا هجده سال پیش از آن روز , کاپیتان حسن حبیبی  و عزیز اصلی  با یاری سایرین ,  ایران را برای اولین بار قهرمان آسیا کردند .   عکاس :  استاد یونس علیشیری عزیز 

Photo: Younes Alishiri

===========================

 

 پشت سر حسن آقا  اما , دروازه بان بود ... یک بزرگ دیگر که جامه ی خوشرنگ آبی , از دور بر تنش میدرخشید ... او را , در همان ۴۵ دقیقه اول تا حدودی شناختم . میگفتند  نامش عزیز اصلی است .و عزیز اقا یا عزیز فنر صداش میزنند !!! از ردیف پشت سر ما , یکی صدا زد  : عزیز  , چند تا فیلم سینمایی هم بازی کرد ...........

 عزیز آقا اما  تنها یک نیمه  ( نیمه اول ) رو بازی کرد و برغم آنکه در آستانه ی ۵۰ سالگی قرار داشت اما  دو بار , روی دو شوت , بسیار خوب و مسلط عمل کرد و  دایب های نسبتا بلندی  بست که تحسین سکوها را با خود بهمراه آورد  . بدن او شاید  افقی , بیش از  یک متر از زمین بلند شد  ...  وقتی عزیز آقا وارد زمین شد , خیلی خوب  چهره اش را ندیده بودم . بنابراین هنگام رفتن به رختکن با دقتی بیشتر  او را زیر نظر گرفتم .    یک به یک انها را  .... زیر و زرنگی و  شادابی در چهره هاشون موج میزد . باورش سخت بود که اغلب آنها دو دهه از فوتبالشون گذشته .... نسلی که براستی محشر بودند .... 

 حیف شد ... حیلی هم حیف شد که عزیز اقا نیمه دوم بازی نکرد . خیلی دوست داشتم که  هنرمایی او را بیشتر ببینم . هر لحظه دیدنش در درون دروازه برای من که هرگز دیگر چنین فرصتی نیافتم خیلی ارزشمند بود . آن روز  اخرین بار بود که عالیجناب و عزیز آقا  در قالب یک تیم بازی کردند .

 بعدها اما  بهتر شناختمشان  و با افتخاراتشان آشنا شدم . دریافتم که آن همه عشق و احترام , نسبت به آنها بی سبب نبود .....  مردمانی قدرشناس که همچنان بزرگانشان را دوست میدارند و به انها سخت احترام میگذارند ... آن روز سکوها  برای ستاره ها سنگ تمام گذاشتند ...

 

 

                                                                                           پایان قسمت اول :  ادامه دارد ..........

 

 

======

نویسنده : فرزاد